فیکشن [محکوم شده]
𝕻𝖆𝖗𝖙 50
دخـتـر سـریع وسـط حـرفـش پـرید.
_اونـی که استـفـاده شـد و دور انـداخـته شـد تـهیونـگ نـبـود،تـو بـودی!
ایـن حـرفـش بیـشتـر بـورام رو حـرصـی کـرد.
بـدون اینـکه واکـنشی بـه حـرف دخـتـر بـده،خـم شـد و لبـاش رو نـزدیـکگـوش دخـتر بـرد و آروم زمـزمه کـرد.
_عـاقبـت تـوام مـثـل مـن مـیـشه...بهـت قـول میـدم.
و بعـد بـا لبخـند عقـب رفـت.
_تبـریک میـگم برای عـروسیت.
و سپـس از دخـتر دور شـد.
دخـتـر بـا اخـم بـه رفتـنش خیـره شـد و با کـشـیدن نـفـس عمـیق سعـی کـرد خـونسـردی خـودش رو حـفـظ کنـه.
نبـاید بـه خـاطـر اون دهتـر شـب عـروسیش رو خـراب میـکـرد،امـشب شـب بـا ارزشـی بـراش بـود.
بعـد از چـنـد دقیـقه از پشـت میـز بلـند شـد و بـا لبخـند بیـن مهمـون ها راه رفـت و در حـالی کـه سـلام میکـرد و خوش آمـد میگـفت بـه سمـت دسـتشویی راه افتـاد.
*
*
*
آخـرای مـراسـم بـود و دخـتـر بـا کـلافـگی داخـل حیـاط پشـتی بـاغ ، داشـت سعـی میـکرد کمی آرامـش داشـته باشـه.
بـا شـنـیدن صـدایی از پـشت سـرش،سـرش رو بـه اون سمـت بـرگردونـد امـا قـبـل از اینکـه حـتی بتـونه فـرد رو ببیـنه چیـز محکـمی به سـرش بـرخـورد کـرد و همـهجـا سیـاه شـد.
*
*
*
بـا تـرس و نـفس نـفس چشـم هـاش رو بـاز کـرد،بـه خاطر بـرخـورد شـدید نـور به چشـم هاش،مجبـور شـد دوبـاره اونـها رو ببنـده.
آهـی از دردی کـه داخـل بـدنش پیچـیده بـود کشیـد،هیـچ درکـی از موقعـیتی که داخـلش قـرار داشـت نداشـت.
آهستـه دوبـاره چشـم هـاش رو بـاز کـرد و بـه اطـرافش نگـاهی انداخـت،داخـل یک اتـاق سفیـد بـود،هیـچ چیز دیگری اطـاف اتـاق دیـده نمیشـد،خالیِ خـالی بـود.
البتـه جـز صنـدلی کـه بهـش بستـه شـده بـود.
هـچـه هوشـیاریـش بیشتـر میشـد میتـونست شـدیـدتر شـدن درد رو هـم داخـل بـدنش احسـاس کنـه.
نگـاهی به وضعـیت خـودش انـداخت،لبـاس هـاش گـلی و خونـی شـده بـود.
همچـنین میتـونست خـون خشـک شـده روی صـورتش رو هـم احسـاس کنـه.
کمـی فکـر کـرد و سعـی کـرد بـه یـاد بیـاره کـه چـه اتفـاقی بـراش افتـاده.
آخـرین چیـزی که یـادش میـومد،تـوی جنگـل داشـت دنبـال دختـر میگشـت و بـا پیـدا کـردن دستـبند به سمـت افسـر رفتـه بود و...
مکـالکمه عجیـب اون مـرد و بعد بیهـوش شـدنش.
تـمام اتفـاقات مثـل یـک فیلـم از حلـوی چشـم هاش عبـور کـردن.
تـازه متـوجه شـد کـه چـه اتفـاقی افتـده و چـرا اونجـاست.
کمـی بـدنش رو تکـون داد و سعـی کـرد بلنـد بشـه امـا زنجیـر هـایی که بـدنش رو بـه صنـدلی بستـه بـودن اجـازه اینکـار رو بهـش نمیـدادن.
سلاام سلاامم
من اومدممم با پارت جدید اومدم😂
لایک کنید و کامنت بزارید بریم برا پارت بعد.
دخـتـر سـریع وسـط حـرفـش پـرید.
_اونـی که استـفـاده شـد و دور انـداخـته شـد تـهیونـگ نـبـود،تـو بـودی!
ایـن حـرفـش بیـشتـر بـورام رو حـرصـی کـرد.
بـدون اینـکه واکـنشی بـه حـرف دخـتـر بـده،خـم شـد و لبـاش رو نـزدیـکگـوش دخـتر بـرد و آروم زمـزمه کـرد.
_عـاقبـت تـوام مـثـل مـن مـیـشه...بهـت قـول میـدم.
و بعـد بـا لبخـند عقـب رفـت.
_تبـریک میـگم برای عـروسیت.
و سپـس از دخـتر دور شـد.
دخـتـر بـا اخـم بـه رفتـنش خیـره شـد و با کـشـیدن نـفـس عمـیق سعـی کـرد خـونسـردی خـودش رو حـفـظ کنـه.
نبـاید بـه خـاطـر اون دهتـر شـب عـروسیش رو خـراب میـکـرد،امـشب شـب بـا ارزشـی بـراش بـود.
بعـد از چـنـد دقیـقه از پشـت میـز بلـند شـد و بـا لبخـند بیـن مهمـون ها راه رفـت و در حـالی کـه سـلام میکـرد و خوش آمـد میگـفت بـه سمـت دسـتشویی راه افتـاد.
*
*
*
آخـرای مـراسـم بـود و دخـتـر بـا کـلافـگی داخـل حیـاط پشـتی بـاغ ، داشـت سعـی میـکرد کمی آرامـش داشـته باشـه.
بـا شـنـیدن صـدایی از پـشت سـرش،سـرش رو بـه اون سمـت بـرگردونـد امـا قـبـل از اینکـه حـتی بتـونه فـرد رو ببیـنه چیـز محکـمی به سـرش بـرخـورد کـرد و همـهجـا سیـاه شـد.
*
*
*
بـا تـرس و نـفس نـفس چشـم هـاش رو بـاز کـرد،بـه خاطر بـرخـورد شـدید نـور به چشـم هاش،مجبـور شـد دوبـاره اونـها رو ببنـده.
آهـی از دردی کـه داخـل بـدنش پیچـیده بـود کشیـد،هیـچ درکـی از موقعـیتی که داخـلش قـرار داشـت نداشـت.
آهستـه دوبـاره چشـم هـاش رو بـاز کـرد و بـه اطـرافش نگـاهی انداخـت،داخـل یک اتـاق سفیـد بـود،هیـچ چیز دیگری اطـاف اتـاق دیـده نمیشـد،خالیِ خـالی بـود.
البتـه جـز صنـدلی کـه بهـش بستـه شـده بـود.
هـچـه هوشـیاریـش بیشتـر میشـد میتـونست شـدیـدتر شـدن درد رو هـم داخـل بـدنش احسـاس کنـه.
نگـاهی به وضعـیت خـودش انـداخت،لبـاس هـاش گـلی و خونـی شـده بـود.
همچـنین میتـونست خـون خشـک شـده روی صـورتش رو هـم احسـاس کنـه.
کمـی فکـر کـرد و سعـی کـرد بـه یـاد بیـاره کـه چـه اتفـاقی بـراش افتـاده.
آخـرین چیـزی که یـادش میـومد،تـوی جنگـل داشـت دنبـال دختـر میگشـت و بـا پیـدا کـردن دستـبند به سمـت افسـر رفتـه بود و...
مکـالکمه عجیـب اون مـرد و بعد بیهـوش شـدنش.
تـمام اتفـاقات مثـل یـک فیلـم از حلـوی چشـم هاش عبـور کـردن.
تـازه متـوجه شـد کـه چـه اتفـاقی افتـده و چـرا اونجـاست.
کمـی بـدنش رو تکـون داد و سعـی کـرد بلنـد بشـه امـا زنجیـر هـایی که بـدنش رو بـه صنـدلی بستـه بـودن اجـازه اینکـار رو بهـش نمیـدادن.
سلاام سلاامم
من اومدممم با پارت جدید اومدم😂
لایک کنید و کامنت بزارید بریم برا پارت بعد.
- ۳.۰k
- ۲۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط